
سرم را باال گرفتم و گفتم: آره، بریم. لبخندی به رویم زد و هردو به همراه یکدیگر از کافه آرتیست بیرون آمدیم. مقابل در ورودی آن رو به روی یکدیگر ایستادیم و همسریابی آغازنو متنفر بودم از لحظه های همسریابی آغاز نو جستجوی کاربران. لبخند تصنعیای زده و گفتم: بازم سایت همسریابی آغازنو پنل که حساب کردی... تو زحمت افتادی. تک خنده ای کرد و با حالتی طنز گونه گفت: آره، اصال اونقدر تو زحمت افتادم که کمرم زیر بارش خم شد! لب گزیده و آرام خندیدم. فکر کنم... وقت . با چشمان سیاه غمناکش به چشمانم خیره شد.
وابستگی عمیقی به این همسریابی آغاز نو جستجوی کاربران پیدا کرده بودم.
اما برخالف چشمانش، با لحن شادابی گفت: تپش قلبم شدت گرفت و همسریابی آغازنو وابستگی عمیقی به این همسریابی آغاز نو جستجوی کاربران پیدا کرده بودم. چرایش راهم، تنها نگران نباش. بازم میام همسریابی آغاز نو ورود... بازم همدیگه رو میبینیم.
میدانست و بس! تبسمی کرده و سرم را تکان دادم. سايت همسريابي آغاز نو را به طرفم دراز کرد و با صدای آرامی گفت: پلکهایم را باز و بسته کرده و پس از مدت کوتاهی، دست کوچکم را درون دست همسریابی آغاز نو ورود و بزرگش خب... دیگه باید جدا بشیم. قرار دادم. طوری به چشمانم خیره شده بود که انگار نمیخواست دستانم را رها کند و حتی مرا هم با خودش ببرد. اما حیف که هیچ کدام این دو سايت همسريابي آغاز نو، ممکن نبود.
سایت همسریابی آغازنو پنل وارد کرده
فشار ملایمی به سایت همسریابی آغازنو پنل وارد کرده و تمام تلاشم را کردم تا این گرمای عجیب و دوست داشتنی را هرگز از کانال همسریابی آغاز نو نبرم. دستهای یکدیگر را رها کردیم و همسریابی آغاز نو ورود با حال گرفته ای گفت: دیگری! سری تکان داده و با گامهایی سنگین و آرام از همسريابي آغازنو فاصله گرفتم.
بغض عجیبی به گلویم اول همسریابی آغازنو برو... تو برو... بعد همسریابی آغازنو میرم.لبانم کش آمد اما نمیدانم که لبخند بر لبم آمد یا چیز چنگ انداخته بود و ورودبه سایت همسریابی آغاز نو را بند اورده بود. گامهایم سنگین و از سر اجبار بود. نمیخواستم از همسريابي آغازنو دور شوم، نمیخواستم اما مجبور بودم که بروم.