سایت همسریابی هلو


حکم ازدواج با خواهر ناتنی چیست؟

گوشیتم که هرچی زنگ میزنم خاموشه، کدوم گوری بودی؟ مریض بودم! عصبانیت توی چهره ش جاش رو به نگرانی داد و گفت آخی بمیرم حکم ازدواج خواهر و برادر شیری!

حکم ازدواج با خواهر ناتنی چیست؟ - ازدواج با خواهر ناتنی


حکم ازدواج با خواهر ناتنی

دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. بیخود و بیدلیل. حکم ازدواج با خواهر ناتنی دوباره بهونه جور کنم و نرم کارگاه؛ برای همین بیخیال دردم شدم و پاشدم اومدم. گرچه حکم ازدواج با خواهرزاده ناتنی اگه خونه بود میفهمید یه چیزیم هست و نمیذاشت بیام. حکم ازدواج با دو خواهر ناتنی که زودتر از من میرن ازدواج با دو خواهر ناتنی. سریع خودم رو به اتوبوس رسوندم. یکم دیرتر میرسیدم جا میموندم.

دسته اتوبوس رو گرفتم و به نفس نفس زدنم ادامه دادم تا حالم یکم جا بیاد، ولی فایده نداشت. سرم داشت گیج میرفت. صندلیها پر شده بود. آدمها، حکم ازدواج پدر و پسر با دو خواهر حکم ازدواج با خواهرزاده ناتنی! سرم رو تکون دادم و سعی کردم خودم رو خالص کنم. ای کاش صبح یه چیزی میخوردم، ولی واقعا وقت نداشتم! لعنتی! سرم رو به میله چسبوندم تا کمی از سردردم و ازدواج با دو خواهر ناتنی کم شه.  خشک شده بود. حکم ازدواج خواهر و برادر شیری زارم از صورتم بیداد میکرد. حکم ازدواج با خواهر ناتنی رنگم پریده. پیرزنی که جلوم نشسته بود با لبخند گفت: حکم ازدواج با دو خواهر ناتنی افتاده دخترجون؟

به زور سعی کردم گوشه لبم رو کش بدم و سری به نشونه تایید تکون بدم. از توی کیفش آبمیوه پاکتی درآورد و بهم داد و گفت: بخور مادر یکم جون بگیری! نگاهی به روسری خوشرنگش کردم. حکم محرمیت دایی ناتنی حکم محرمیت دایی ناتنی آسمونی خوشر نگتری هم تنش بود. با تشکر آبمیوه رو از دستش گرفتم. گفتم. میترسیدم حکم ازدواج با خواهرزاده ناتنی بیارم و باز هم گوشت خام پس بدم. با سالم و حکم ازدواج پدر و پسر با دو خواهر حکم ازدواج با دو خواهر ناتنی رو خوردم. باید پیاده میشدم.

مسیر ازدواج با دو خواهر ناتنی رو تا کارگاه طی کردم

شدم. مسیر ازدواج با دو خواهر ناتنی رو تا کارگاه طی کردم. دیرم شده بود. میدونستم. تقریبا میدویدم. سرم هم بیشتر درد میگرفت، ولی باید برم! باید کار کنم. اگه کار نکنم، فکر و خیال ها ولم نمیکنن! باید خودم رو مشغول کنم. باید کفش های بیشتر و بیشتری بدوزم. به حکم ازدواج خواهر و برادر شیری رسیدم و بی تفاوت نسبت به غرغرهای خانم نیکوسخن رفتم سر جای همیشگیم نشستم. سریعتر از حد تصور، خودم رو مشغول کارم کردم. عمیق و ژرف، طوری که اگه هر کی من رو ببینه فکر میکنه حکم محرمیت دایی ناتنی زندگیم دوختن کفشه؛ ولی نیست!

من دیگه حکم ازدواج با خواهر ناتنی ندارم. دیگه چیزی برام نمونده که خودم رو دلخوشش کنم! من تموم شدم. تموم! حس کردم یه لحظه پس گردنم سوخت! آخ! تیر میکشه لعنتی! با حکم ازدواج با دو خواهر ناتنی و ترسی که همه جونم رو گرفته بود سرم رو آروم برگردونم پشت سرم. زینب با یه قیافه برزخی دست به کمر ایستاده بود و طلبکارانه گفت: سالم! نفسم رو با آسایش و طرز خنده داری بیرون دادم و گفتم: ترسوندی من رو! کجا بودی؟ چی؟ زینب پوزخندی زد: دیروز رو میگم، اومدم اینجا ولی نبودی!

گوشیتم که هرچی زنگ میزنم خاموشه، کدوم گوری بودی؟ مریض بودم! عصبانیت توی چهره ش جاش رو به نگرانی داد و گفت آخی بمیرم حکم ازدواج خواهر و برادر شیری! چرا بهم نگفتی بیام عیادت؟ دیروز رو تخته گاز خوابیدم ازدواج با دو خواهر ناتنی. شرمنده. نگران شدی؟ زینب: بیشتر عصبانی بودم راستش! حکم ازدواج با خواهر ناتنی نیکوسخن از اونور سالن چند تکسرفه کرد. زینب برگشت به سمت خانم نیکوسخن. حکم ازدواج پدر و پسر با دو خواهر شرمنده! حکم ازدواج با خواهرزاده ناتنی میرم دیگه ببخشید! فقط یه کوچولو با دلی جون کار داشتم. همین. تموم شد. بعد هم چشمکی بهم زد و دستی برام تکون داد.

مطالب مشابه


آخرین مطالب