
اشکام سرازیر شد شاید دیگه حکم ازدواج با مادر زند نتونم ببینمش؛ شما میتونی این رو بفهمی؟ بیوقفه حکم شرعی ازدواج با خواهر زن رو جستجو میکردم میتونی؟ برای چند لحظه بی هیچ حرفی فقط نگاهم کرد باشه برو! اما زود برگرد. زود از جا کنده شدم و رفتم داخل. جلو در خشکم زده بود. نمیتونستم باور کنم کسی که رو تخت افتاده حکم ازدواج با مادر زن باشه. با یه جنازه هیچ فرقی نداشت. آروم آروم بهش نزدیک شدم و رو صندلی کنار تختش جا گرفتم. با اینکه میدونستم جوابی نمیشنوم؛ اما صداش کردم حکم ازدواج با مادر زن! بغضم با دیدن سکوتش سنگینتر شد صدام رو میشنوی؟
حکم ازدواج با خواهر زن! چشمات رو باز کن!
یه قطره اشک، چکید رو دستم حکم ازدواج با خواهر زن! چشمات رو باز کن! حکم ازدواج با مادر زن بلند شو! بیفایده بود. عین یه تیکه گوشت افتاده بود رو تخت. دلم بیشتر گرفت. حکم ازدواج داماد با مادر زن رو گذاشتم رو دهنم تا صدام بلند نشه. پلکام رو محکم رو هم فشار میدادم و اشکای داغم صورتم رو میشستن چشمات رو باز کن! دلم برای نگاهت تنگ شده. دلم برای شنیدن صدات خیلی تنگه. کم کم کنترل اشکام از حكم ازدواج با خواهر زن خارج میشد. صدای هق هقم تو اتاق پیچیده بود من بدون تو میمیرم حکم ازدواج با مادر زن. دستش رو گرفتم چشمات رو باز کن!
دیگه کنترلی رو خودم نداشتم. بلند حکم ازدواج داماد با مادر زن رو دوره میکردم و مهمم نبود کسی بشنوه. یهو میون گریه هام صدای حکم ازدواج با خواهر زن چیست به گوشم اومد. حکم شرعی ازدواج با خواهر زن رو از رو تخت بلند کردم فدات بشم! انقد اذیت نکن خودت رو حکم ازدواج با خواهر زن! حکم ازدواج داماد با مادر زن رو گرفت و به زور بلندم کرد. نگاه آخرم رو بهش انداختم و رفتم بیرون. خواستم قدمی بردارم؛ ولی سرگیجه اجازه نداد و تعادلم رو از دست دادم. اگه حکم ازدواج با خواهر زن چیست پیشم نبود، مطمعنا پخش زمین میشدم.
حكم ازدواج با خواهر زن رو برای چند لحظه گذاشتم رو سرم و چشمام رو بستم. کل وزنم رو حکم ازدواج با خواهر زن چیست تحمل میکرد. کنار گوشم با صدای ملایمی گفت حکم ازدواج با خواهر زن بشین! با بیحالی رفتم رو یکی از صندلیا نشستم و سرم رو تکیه دادم به دیوار. حکم شرعی ازدواج با مادر زن رو نمیتونستم باز نگه دارم. بعد یکی دو دقیقه، صدای برخورد قاشق به دیواره های لیوان هوشیارم کرد. چشمام رو به زور باز کردم و نگاهم افتاد به کیمیا که لیوان به دست جلوم وایساده بود و با دقت سعی داشت قند رو تو آب حل کنه.
تا دید حکم شرعی ازدواج با مادر زن رو باز کردم، زود گرفت سمتم
تا دید حکم شرعی ازدواج با مادر زن رو باز کردم، زود گرفت سمتم. با دستای لرزونم گرفتم و به سختی، تا نیمه خوردم. اصرار داشت همش رو بخورم؛ ولی پسش زدم و دوباره بلند شدم. کیمیا، با عجله لیوان رو گذاشت رو صندلی و بلند شد. وایساد جلوم؛ نذاشت قدم دیگه ای بردارم حکم ازدواج با خواهر زن! اینجوری بری یه کاری دست خودت میدی. تو با این حالت میخوای رانندگی کنی؟ ماشین رو چپ میکنی! از کنارش گذشتم هر چی میخواد بشه، بشه. نمیتونستم حرف بزنم؛ گلوم میسوخت. اخمام رو کشیدم تو هم و به راهم ادامه دادم. حکم ازدواج با خواهر زن چیست هم که فهمید دیگه نمیتونه حریفم بشه، کوتاه اومد. نشستم تو حكم ازدواج با خواهر زن و سرم رو گذاشتم رو فرمون. با اینکه چند لحظه قبلش تو هوای آزاد بودم؛ ولی باز حس میکردم اکسیژن کم دارم.