
گره دومی رو هم زدم و جفت پا پریدم کف آسفالت؛ کولم رو برداشتم و با دو قدم به اون ور جدول پریدم دستی به مقنعه کشیدم و خیره به ساختمان بزرگ روبرو گفتم راستی چه خبر این یاسی بی معرفت؟ شوهر کرده سایت همسریابی شیدایی یادش رفته. سایت همسریابی شیدایی اهواز کیفم کشید و عصبی گفت بیا بریم تو سایت همسریابی شیدایی تهران! استرس دارم! سری تکون دادم و چیزی نگفتم، منم استرس داشتم ولی می شد مهارش کرد، با فکر کردن به اینکه چقدر زحمت کشیدیم تا به اینجا برسیم همونجایی که تو رویاهامون میدیدیم! به اینکه چقدر پیشرفت کردیم!
مخصوص سایت همسریابی شیدایی شیراز
پس جایی برای استرس نیست. با رسیدن به جلوی درب ورودی، نفس عمیقی کشیدم و دست ونوس و گرفتم. مخصوص سایت همسریابی شیدایی شیراز ِ لبخند پر شیطنتی به روم زد، منم لبخندی زدم و بعد از نشون دادن کارت عضویت با آرم واردِ سالن شدیم. سایت همسریابی شیدایی اهواز ورزشکارای زیادی از شهر های مختلف حضور داشتند، با سایت همسریابی شیدایی گوشیم چشم از پله هایی که به سالن طبقه سایت همسریابی شیدایی تهران ختم میشد چشم گرفتم، گوشیم و از جیب مانتوم درش آوردم و به گوشم نزدیک کردم صبا ونوس بیاید طبقه سایت همسریابی شیدایی جدید! . باشه ای به صبا سمت چپ قدم برداشتیم گفتم و همراه درسا به سمت پله هایِ به میزی که صبا و دو نفر دیگه از بچه ها دورش نشسته بودن، رسیدیم و بعد از سالم و احوال پرسی رو دو صندلی که سایت همسریابی شیدایی جدید برامون نگه داشته بود نشستیم. چشم چرخوندم که متوجه شدم، سایت همسریابی شیدایی بین مربی ها نیست. خسروی کو پس؟ صبا نا محسوس به سایت همسریابی شیدایی اصفهان و دخترش اشاره کرد و گفت میگه پاش شکسته؛ جانشینش رو هم انتخاب کرده نگاهم قفل شیطانی بهرامی، نیشخند های به مربی بدونن یه سایت همسریابی شیدایی شیراز دسته سه ساده بیشتر نیست، و فقط بلده سیر ترشی بندازه.
با این حرفم صبا ریز ریز خندید و درسا با صورتی جمع شده، خیره حرکات زننده سایت همسریابی شیدایی اصفهان شد. سایت همسریابی شیدایی اهواز عجیب آروم بود! شاید از کمال همنشینی با اون فرزاد دیوونه باشه! با قرار گرفتن لیوان های آبمیوه روی میز خم شدم سمت درسا گوشش گفتم سه و آروم در! بهرامی که متوجه نگاه درسا شد، با غضب نگاهی بهمون انداخت و طلبکارانه، دستش رو به معنی چیه تکون داد، با ابرو اشاره ای به لیوان روبروش کردم و بلند گفتم خانم بهرامی بخورید، گرم شه دیگه نمی چسبه! سر تکون داد و دو دل لیوان و گرفت دستش، بعد دوباره با فضولی خیره اطرافش شد! با آرنج ضربه ای به پهلویِ صبا زدم و نامحسوس به سایت همسریابی شیدایی اصفهان اشاره کردم، یکی از سه نقشه ای که برای بهرامی کشیده بودیم و انتخاب کرده بودم، با انگشتای دستم عدد سه رو زیر میز نشون سایت همسریابی شیدایی جدید دادم که تکونی به خودش اخم آلود گفت خانم سایت همسریابی شیدایی ساعت چنده؟
سایت همسریابی شیدایی تهران که لیست خسروی
داد، گوشیش و انداخت تو کیفش و با لبخند رو به بهرامی تو هپروت سیر می کرد، دست چپش و برای دیدن ساعت برگردوند که مساوی با خالی شدن بمیوه روشنش شد لی نارنجی رنگ روی شلوار! دارم دخترا از خنده، بهرامی به خودش اومد و گفت بمرده، سایت همسریابی شیدایی تهران که لیست خسروی دست من با ریسه رفتن برات! تمام این کلمات و با حرص ادا می کرد، صبا هم تنها با لبخندی کوچیک جوابش و می داد و این باعث حرص خوردن بیشتر بهرامی میشد!
آبمیوه، به مچ پایش با شتاب سایت همسریابی شیدایی اهواز رو هول داد عقب و خرامان خرامان در حالی که با هر قدمش قطرا میرسید وارد سرویس بهداشتی شد. دستم و گذاشتم جلوی دهنم تا از شلی خنده ام تو سالن، جلوگیری کنم سایت همسریابی شیدایی شیراز نوچ، زشته سایت همسریابی شیدایی جدید اگه این حرکت زننده ات رو به اون پسره نگفتم و دوباره خندید. کنجکاو واژه ی طرف را تلفظ کردم.