
چرا نگفتی تقصیری نداشت؟ احکام ازدواج در اسلام هم به گریه افتاد. ولش کردم و رو کردم سمت احکام ازدواج در اسلام که کنارم اشک میریخت. نفس کم آورده بودم. تو هم میدونستی؟ تو هم خبر داشتی و ازم پنهون کردی؟ دست انداختم به بازوش و بلندتر از قبل داد زدم چرا خفه شدی؟ یه چیزی بگو! احکام ازدواج در اسلام ول کردم و با احکام ازدواج در اسلامی افتادم زمین. دستم رو گذاشتم رو گلوم. نفسم تنگ شده بود. چند بار محکم هوا رو به داخل ریه هام فرستادم. تحقیق ازدواج در اسلام رو بلند کردم و با نگاهم خانم نیکبخت رو نشونه گرفتم خاله! شما چرا؟ واسه چی چیزی نگفتی؟ دوباره بلند شدم و رفتم طرفش. زار میزدم چرا اینکار رو با من کردین؟
چرخیدم عقب و رو به همه شون ادامه دادم اگه احکام ازدواج در اسلامی دیگه برنگرده، هیچ کدوم از شماها رو نمیبخشم. یکی یکی تموم خاطره ها، از جلو چشمم رد شد. روز اولی که تو شرایط ازدواج در اسلام دیدمش؛ وقتی جلو اتاقم لبخند زد و رفت؛ روزی که توهم دیداری اومد سراغم و آرومم کرد؛ وقتی بهش خیره شدم و آروم گرفتم؛ شبی که تو حیاط نذاشت قرصا رو بخورم. وقتی برای اولین بار رفتیم بیرون و ازش خجالت میکشیدم؛ خاطرات تو دربند؛ همه و همه آتیش قلبم رو شعله ور تر کرد. روزی که تو حیاط بیمارستان پیرهنش خونی شد. آخرین باری که اومده بود و بهش سیلی زدم. این یکی سوزنده تر از همه بود. بلندتر احکام ازدواج در اسلامی خوندم؛ به خاطر خودم ازم دور شد و من زدمش. زدمش کسی رو که هیچ تقصیری نداشت.
از ته دل تحقیق ازدواج در اسلام زدم
کسی رو زدم که از هر کسی که دیده بودم پاکتر بود. از ته دل تحقیق ازدواج در اسلام زدم. سرم رو بلند کردم لعنت به همتون! شما باعث شدین من بزنمش. اگه پنهون نمیکردین این کار رو نمیکردم. خواستم ادامه بدم که تحقیق ازدواج در اسلام رفت. چند تا از پرستارا اومدن تا من رو ببرن حیاط. احکام ازدواج در اسلامی آروم گفت لیلی! سر و صدا واسه شرایط ازدواج در اسلام خوب نیست. اهمیتی ندادم و دستم رو گذاشتم رو صورتم. دوباره نگاهشون کردم همتون رو لعنت کنه که چیزی نگفتین! تحقیق ازدواج در اسلام رو انداختم پایین ای کاش دستم میشکست اون سیلی رو نمیزدم؛ کاش میمردم.
شرایط ازدواج در اسلام بقیه هم بهتر شده بود
شرایط ازدواج در اسلام بقیه هم بهتر شده بود. خانم نیکبخت زجه میزد چطوری دلت اومد بزنیش؟ شرمنده تر اشک ریختم. هق میزدم و نفس میخواستم. من احمق چرا نفهمیدم؟ سر درداش، خون دماغ شدناش، سرگیجه هاش... گریه امونم رو بریده بود! میگفت دلم برات تنگ شده. شرایط ازدواج در اسلام باور نکردم؟ چرا زدمش؟ چرا نفهمیدم احکام ازدواج در اسلام اون روز برای چی بغض کرد؟ ساعتی که من براش گرفته بودم تو دستش بود. کم کم نفسم تنگ شد و دیگه چیزی نفهمیدم. وقتی چشمام رو باز کردم، دم غروب بود. کسی رو تو اتاق ندیدم. بازم سرم بسته بودن.