سایت همسریابی هلو


سایت همسریابی دوهمدل

سابت دوهمدل خانوم دکتر رو صدا میزنم و بعد از اتاق خارج شد. بعد دقایقی، شادی با دوهمدل سایت ازدواج وارد شد؛ و رو به من با دوهمدل همسريابي گفت

سایت همسریابی دوهمدل - دوهمدل


دوهمدل

میان آن همه سفید پوش، قیافه شادی را تشخیص دادم؛ که به یکی از پرستارها میگفت: ببرینش اتاق عمل. شادی باالی سرم ایستاد؛ و رو به من گفت: آرامشت رو حفظ کن چیزی نیست؛چیزی نیست.

ولی من نه تنها درد شدیدی نفسم رو بریده بود، تو فکر بچه هایی بودم که ۳ماه زودتر میخواستن به دنیا بیان. یعنی زنده میمونن؟

سابت دوهمدل خانوم دکتر رو صدا میزنمو بعد از اتاق خارج شد

بعد پوشاندن لباس سبزی به تنم، مرا وارد اتاق عمل کردن؛ و بعد هم من سیاهی مطلق را شاهد بودم. با حس سبکی ولی درد چشم هایم را باز کردم، و دستم را ناخوداگاه روی شکمم گذاشتم؛ ولی چیزی را حس نکردم. باترس به اطرافم نگاه کردم؛ که پرستاری دیدم که باالی سرم بود، ازش با صدای ضعیفی پرسیدم: خانوم بچه هام بچه هام کجان؟ پرستار با دیدن چشم های نیمه بازم، گفت:  نگران نباش سالمن و توی دستگاهن. سابت دوهمدل خانوم دکتر رو صدا میزنمو بعد از اتاق خارج شد. بعد دقایقی، شادی با دوهمدل سایت ازدواج وارد شد؛ و رو به من با دوهمدل همسريابي گفت: سالم مامان خوشگل! چشمم به ساعت نصب شده روی دیوار افتاد، که ساعت ۳شب رو نشون میداد.

و شادی هم اینجا بود؛ مگه شادی تو عروسی نبود؟!

با صدای ضعیفی گفتم: شادی بچه هام چطورن؟ با دوهمدل همسريابي نگاهم کردو گفت: سرو مورو گنده! یه بند گریه میکردن؛ دوهمدل سایت ازدواج هم تو دستگاه خوابن، نگران نباش. و با خنده گفت: بیچاره دوهمدل همسریابی جدید هالک شد خانوادتم پایینن؛ فعال نمیتونستن بیان تو. اتاقت خصوصی نبود؛ و تازه منتقل شدی اینجا. یکم دیگه، یکی یکی میان باال. وای عروسی! شادی بلندتر خندید و گفت: عروسی تموم شده؛ حتی عروس خانوم هم پایینه. با باز شدن در، نگاهم در نگاه نگران دوهمدل همسریابی جدید گره خورد؛ با دیدن چشم های باز من، به سمتم آمد؛ و با نگرانی گفت: حالت خوبه حوری؟! شادی از جایش برخواست؛ و بیرون رفت. دوهمدل همسریابی جدید کنارم آمد و همانطور که تمام صورتم رو جز به جز نگاه میکرد؛ گفت: درد نداری؟ سرم را به حالت نفی تکان دادم، تا خیالش راحت شود؛ و از نگرانی در بیاد؛ با اینکه زیردلم هنوزم کمی درد میکرد. دوهمدل همسریابی جدید نفس آسوده ای کشید؛ و روی پیشونیم زد و گفت: ممنونم ازت حوری! دوهمدل همسريابي روی صورت هردوتایمان نقش بست. با باز شدن دوباره در، سایت دوهمدل با لباس عروس ومامانم، فران، عمه زیبا وزن عمو لیال با نگرانی وارد شدن. سابت دوهمدل تا چشمش به من خورد، گفت: آخه این چه وقته زایمان کردنه بچه هات چقدر زبون نفهمن که نفهمیدن امروز عروسی خالشونه و نباید هفت ماهه به دنیا بیان. دوهمدل با خنده گفت: شرمنده دیگه عروس خانوم به بزرگی آیهان ببخش.

مامانم با دوهمدل ازدواج گفت: همه داشتن تو بخش نگاهت میکردن؛ حتی وقت نکردی لباست رو عوض کنی.

ولش کن مادر من؛ بزار همه بفهمن از وسط عروسی پا شدم، اومدم اینجا.

عمه زیبا باالی سرم ایستاد؛ و گفت: الهی قربونت برم، رنگ به رو نداری. چیزی خوردی؟

دوهمدل با عجله از کمپوت هایی که خریده بود را باز کرد

دوهمدل با عجله از کمپوت هایی که خریده بود را باز کرد؛ و عمه زیبا کمکم کرد تا کمی از آن ها بخورم. فران خانوم که به خاطر دوهمدل میترسید حرف بزند، و معذب بود. دوهمدل زنگ خوردن موبایلش را بهانه کرد؛ و از اتاق بیرون رفت. و فر ان خانوم، اینبار سمتم آمد، و بادوهمدل ازدواج گفت: که هم بچه هات هم خودت سالمید. زن عمو لیال رو به من گفت: عزیزم بچه هات تو دستگاهن؟ بله زن عمو، گفتن تو دستگاهن. نگران نباش عزیزم. چون زود به دنیا اومدن، باید هم تو دستگاه باشن؛ که تموم شد. مامانم برام کاچی آورده بود؛ و این کاچی وسط عروسی، یعنی اینکه مادرم یه کدبانو همه چی تمومه. از اون مهمتر رفته برام کاچی هم درست کرده. بعد اینکه همگی از بابت من خیالشون راحت شد، همگی رفتن؛ و مامانم میخواست به عنوان مراقب پیشم باشد، که اروین گفت فردا مامانم بیاد و امروز خودش میمونه! بعد خالی شدن اتاق، پلک هایم از خستگی زیاد روی هم افتادن؛ و خوابیدم.

صبح وقتی چشم گشودم، مامانم رو باالی سرم دیدم که با دوهمدل ازدواج نگاهم میکرد. من هم متقابال دوهمدل سایت ازدواج زدم؛ و گفتم: سالم، صبح به خیر. سالم عزیز دلم، صبح تو هم به خیر!

مطالب مشابه


آخرین مطالب