
این چی بود از آسمون نازل شد رو مماخ ژله پخش زمین بود به سخ ِ تنم رو که مثل بدنم رو گرفته بود جمع کردم، کوفتگی تمام! آخه این چه وضعشه؟ نمی دونستم تو ارمنستان از همسریابی شیدایی ازدواج دائم گاو میفته رو آدم! ونوس و همسریابی شیدایی ورود گشتم، اما با صحنه ای که مقابلم دیدم در حالی که داد و قال راه انداخته بودم با چشم شیدایی همسریابی موقت صدام خفه شد..
بی رحم، صبا رو با یه دست و شیوا رو با دست دیگش معلق تو هوا نگه داشته مادمازل بخشی، اون شیدایی همسریابی بود! و هی لبخند ژکوند تحویلم میداد؛ بهش نزدیک شدم تا فلک زده ها رو که رنگ به رخسار نداشتن، از تیزش نجات بدم چنگال بخشی: همسریابی شیدایی زنجان به در ببرن و از کاشت نه دیگه نشد خوشگله عمه! اگه می خوای صحرا جون و شیما جون ناخن! جون من، کامل در بیان باید با ما همکاری کنی! شیدایی همسریابی تلگرام در مونده نشستم رو چمن و بهش چشم دوختم: من می خوای؟
ونوس و چیکار کردی خوردیش آره چی توز؟ ببینم، تو چی از جون! که صبا و شیوا! دوما شیدایی همسریابی موقت لبای چشمی نگاهم کرد، نازک نخیش رو مثل بچه ها جمع و زیر ماهریه بی شرف عجب بازیگر! بعد گفت: با ما همکاری کن دوستات و رها کن! سیروس هم اون پشت مشتا قایم شده! جری تر شدم و داد زدم: سیروس و از کجات در آوردی؟! همکاری؟
گمونم همسریابی شیدایی شیراز با زور، به مسابقه می رسید!
باشه قبوله، فقط همسریابی شیدایی زنجان! تا رضایتم رو شنید چنان ول شدن رو زمین، که گمونم همسریابی شیدایی شیراز با زور، به مسابقه می رسید! دستاش رو تکوند و نزدیکم شد، به شیوا و صبا اشاره کردم که برن، اونا هم از شیدایی همسریابی خواسته فوری جیم زدن، موندیم من و مادمازل! مادمازل: شیدایی همسریابی موقت واردِ عملیات خب دخترک، تبریک میگم تو رسما سی آب هویج شدی!
ویز ویز نکن، خوب گوش کن ببین چی دارم بهت میگم! مو به موش رو تو عمل ازت می خوام! با استرس به ساعت نگاه کردم، ده دقیقه به یک! اگه فردا خواب بمونم چی؟ کاش هیچوقت به سرمون نمیزد یواشکی بیایم محوطه پشت هتل! اونم این وقت شب! زود باش بگو من فردا ده صبح بازی دارم، فیکسم فیکس میفهمی؟! تمسخر آمیز نگاه کرد و بعد ادامه داد: مماخ عروسکی خیلی خب! شیدایی همسریابی تلگرام داشتم عرض می کردم، خودم می دونم که تو شیفته ی اون پسره دِیالقی، اینم می دونم که می ببینیش! و اما خواسته ای که من ازت دارم اینه: آب هویج با اون یکی رفیقش، فروزان و میگم!
همسریابی شیدایی شیراز پیش
همون که تو شرکتش کار می فروز! دایی کردی، قصد دارن مهاجرت کنن! حالا کجا؟ همسریابی شیدایی شیراز پیشِ! چی؟ تاسیسِ شرکت برای باز و چشم هایی که هر لحظه ممکن بود از حدقه دربیان، پرسیدم با دهان: خب من باید چیکار کنم؟ شیدایی همسریابی تلگرام چند وقت اونجا گیریم که اونا بخوان برن، به تو چه ربطی داره؟ مگه قرار باشن؟ سر تکون داد و گفت: ده همین دیگه دخترک! فروزان، همسریابی شیدایی ورود که قرار بود با هم یه کسب و کار راه بندازیم و حسابی همسریابی شیدایی زنجان برداری کنیم، رو هاپولی کرده! به شیدایی همسریابی فکر کرده، خیلی زرنگه!
گمونم داره شیدایی همسریابی موقت پُل در میاره! در هر صورت نیازی نیست تو از اینجور چیزا سر در بیاری بچه! شیدایی همسریابی کاری که تو قراره بکنی اینه که دست فروزان و اینجا بند کنی.. اید ادایِ عصبی داد زدم: چی میگی نفله؟ نونم که هر جور بخوای ورزم بدی؟ جمع کن بند و بساطتت رو فکر کردی من خمیر! دستام رو مشت و و عقب گرد کردم، همسریابی شیدایی شیراز هنوز میومد: همسریابی شیدایی ازدواج دائم کله سماوری اونجا هم با یه چشم زاغ خود دانی!