
االن در آن موقعیت بود.
ظهر که دیده بود به خاطر مهرناز، کسی که هیچ ارتباط خونی و عکس سایت همسریابی با با او نداشت، از کارش زده بود، آمده بود و پیگیر ماجراشده بود؛ با خودش گفته بود این مرد می تواند خوب باشد اما رفتار امشبش به کلی نظرش را عوض کرده بود. ادرس را از دفعه قبل به یاد داشت که چیزی نپرسید و جلوی اپارتمان ایستاد.
عکسهای سایت همسریابی طوبی پیاده شد
عکسهای سایت همسریابی طوبی پیاده شد. خم شد و قبل از بستن در گفت: ممنونم. دستورتون رو درست انجام دادین، شب خوش. لحنش کمی حرص داشت.
عصبانی بود. دست خودش نبود و اگر این جمله را نمی گفت بر روی دلش می ماند.
-خواهش می کنم. چاکر برای انجام وظیفه زیاد اما آقاجون زیادی نگرانه. شب خوش. همراه با تمام شدن جمله اش عکسهای سایت همسریابی طوبی در ماشین را رها کرد و حیران به جای خالی ماشین که با سرعت از جا کنده شد و از جلوی چشمانش محو شد؛ نگاه کرد.
منظورش چه بود؟
چاکر؟
کدام چاکر؟
مات مانده بود
کنایه اش عین خوره به جانش افتاده بود و در عکس سایت همسریابی با بود. حتی هنگامی که باال رفت و از میزبان امشبش پرسید توضیحش را به بعدا موکول کرد. در جواب ذوق عکس سایت همسریابی موقت برای برنامه ریزی های مراسم فردا شب سر تکان داد و لبخند مصنوعی به لب نشاند. زودتر از بقیه به بهانه خستگی به اتاقش پناه برد. چند ساعتی با افکار درهمش در جنگ بود تا باالخره پیروز شد و به خواب رفت. صبح فردا، بعد از صبح نخوابید. در سایت همسریابی عکس دار بعد از کرد که امروز با خوبی و خوشی به پایان برسد. با خودش که صادق بود کمی برای این خواستگار ناشناخته دلشوره داشت. تا ظهر اتاقش را پناهگاه قرار داد تا ذوق وشوق مادرش را نبیند و در جواب نه محکمی که قرار بود بدهد مردد نشود. صدای نرگس می آمد که سایت همسریابی عکس دار را به کار گرفته بود و چند دقیقه یک بار تکرار می کرد:
اینجا رو برق می ندازی ها. خودش را با مقاله هایش سرگرم کرده بود.برای نهار بیرون رفت که مهمان متلک های عکس سایت همسریابی هلو شد.
خسته از کار های محول شده از سوی عکس سایت همسریابی موقت، غر می زد که جای دختر و پسر در خانه جا به جا شده است و... عکسهای سایت همسریابی طوبی مثل همیشه پا به پایش نیامده بود و خیلی زود به کلکل بینشان خاتمه داده بود.
حسی عجیب گریبانش را گرفته بود و هر لحظه عکس سایت همسریابی هلو می کرد بیشتر در معرض خفه شدن است. فضای خانه برایش خفقان اور شده بود. بعد نهار لباس هایش را تن زد و و زود تر از ساعت همیشگی اش بیرون زد.
نرگس گفته بود امروز را به خودش مرخصی بدهد اما توضیح داده بود که امروز نیاز دارد تا بچه ها را ببیند. نیمی از مسیر را با تاکسی و بقیه راه را پیاده رفت و باز هم زود تر از همه به عکس سایت همسریابی با رسید. نیم ساعت بعد از حضورش ماشین نقره ای رنگی جلوی در ایستاد و سه دختر پیاده شدند. آیفون سیاه وسفید، در تشخیص قیافه های آنها عاجز بود. حدس می زد مهرناز و ودوستانش باشند.
از دفتر بیرون رفت و در چهارچوب در ورودی ایستاد.
حدسش درست بود.
نفسش را رها کرد.
مثبت عکس سایت همسریابی هلو بود
این یکی از پوئن های مثبت عکس سایت همسریابی هلو بود. سرعت عمل باالیش. دیگر از آن مرد با ون سبزش خبری نبود. مثل همیشه مهرناز عقب تر از بقیه حرکت می کرد. دو دختر با لبخند وارد ساختمان شدند و بعد از سالم بلندی به عکسهای سایت همسریابی طوبی به طرف کالس رفتند.مهرناز که قبل از سالم دخترک ها سرش پایین بود؛ با تعجب سر باال کرد و بعد از دیدن سایت همسریابی عکس دار با دو فاصله بین شان را پر کرد و دست هایش را دور عکس سایت همسریابی حلقه کرد. عکس سایت همسریابی روی دو زانو نشست و او را در آغوش گرفت. گریه می کرد و در این بین اصوات نامعلومی از دهانش خارج میشد. عکس سایت همسریابی یک دستش را پشت کمر دخترک قرار داده بود و با نوازش کردن، او را به آرامش دعوت می کرد. دقایقی گذشت که هق هق های مهرناز آرام شد. عکس سایت همسریابی کمی او را از خود جدا کرد و با نگاه کردن در چشم های پر اشکش، آرام