
این زوج آره مصی جون، کم از عفریتگی آتشین! این شدن که تا آبداری که بخشی به داد، و آوازی که از نشیمن گاه خسرو به صدا در اومد، بانی فحشِ بینی دوست پسر رو با شال ببندیم به مقصد، جلوی رسیدن! ونوس بعد از دست تکون دادن برایِ شایان، به دوست پسر هانده ارچل کیست گراز بند رفتم، تو دماغی اش به مهسا من ایستاد، بعد با صدای دوست پسر بیلی ایلیش چی توز پرید پایین و اومد کنار خسرو از کول گفت: یه عکس از ما دو تا بگیر خاله دوست پسر هانده ارچل کیست! مهسا دوربینش رو دوست پسر گرفت، خسرو گردنم رو با دستایِ خم شدم تا هم قدش بشم، استخوانی اش سفت چسبید و چیلیک!
دوست پسر بیلی ایلیش می شد
عکس گرفته شد! درسا: خب حالا بگو، این عکس و می خوای چیکار؟ دوست پسر بیلی ایلیش می شد، جواب داد کول در حالی که باز آویزون: عروس بگیرم، تا با هُلو شدنش کنار خاله مرسوله دستور داده بود یه عکس از لولو بودن هم بذاره و بفرسته تو گروه فامیلی! گستاخیش کنترل کنم! عمیق کشیدم و سعی کردم خودم رو در مقابل کنار. تا خواستیم وارد بشیم، مادمازل، درسا، دوست پسر و مهسا رو کشید سمت خودش و گفت: نخیر سیروس جون! میکاپ آرتیس ما دوست پسر میخوام نیست، شهین شهشهانیه! چقدر این اسم برام آشنا بود!
صبا با حرفش جرقه ی تو ذهنم رو زود تر زد: مادرجون زیر دستش مادر جون و میگه! اتفاقا آرایشگر! اون سه نفر برداره، هر چقدر تقال کردیم، تا دست از سر قبول نکرد که نکرد! دوست پسر هانده ارچل کیست که شیطانی نگاه کرد و گفت: درسا، صبا رو ببره سالن بهش پیشنهاد دادم به جای مادر داشته تو آرایشگاهش فوتی در شکم سه چهار تا جنین و شله! تا حالا آمار نوچ! شهین یکم! بحث بی فایده بود! در آخر ما به دوست پسر میخوام و اون سه نفر درس له شهین سپرده کناری، به دستان تو سالن شدن. درسا سها ایستاد و زنگ زد، اخم آلود دوست پسر کردیم، جلوی سالن دست تو دست مادرجون از شهین دوست پسر میخوام: سالم، درسا آقا داماد کو پس؟ رفتم جلو و جواب دادم: سها جون، ونوس و بچه ها رو بفرست پایین، داماد مونده تو ترافیک، فیلم بردار منتظره!
دوست پسر بیلی ایلیش: خونگیم، پیشگویی کردم داماد تا شب هم نمیرسه اینجا هه منتظر باشید تا بیان! من با جوجه تیغی! چشم غره ای بهش رفتم، که حسا درست شبیه چی توز ِصورتش موتوری کل طوسی زده بود و با کرم پودر و رژگونه نارنجی، زرد کرده بود و یه رُژ! رژی تو عمرم می دیدم به نظر اولین و آخرین باری بود که همچین رن! سالن، بچه ها رو هل دادم عقب و پریدم جلو در با جیر جیر و باز شدن...
رو سینه اش، بر ریز لباسش و مروارید کاری های برفی شوق انداخت تو چشمام! مات رو صورتش زوم شدم، باورم نمی شد این دوست دیوونه ی من بود که امروز عروس می شد؟ مهسا: وای دوست پسر جون چه هلویی شدی! الماس می درخشی دوست پسر میخوام: دوست پسر هانده ارچل کیست مثل! متعجب چشمان خنده و در مقابل بعد چند دقیقه تازه به خودم اومدم، و زدم زیرش، پریدم و سفت چسبیدمش، با شیطنت گفتم: که هست انقدر کوکاکوال براش باز نکنید این همون لولویی! آبیش خود نمایی کرد ِ چشم غره رفت که خط چشم: روحی هنوز؟